اینروزها دلتنگیم برای دوران کودکی و نوجوانیم یعنی بین سال هال 74 تا 85 ! به شدت زیاد شده است ، وقتی فکرش را میکنم گاهی با لبخند و گاهی هم با ناراحتی روبرو میشوم. این مدت خیلی دلتنگ گذشته ام شده ام ،
دلتنگ هر شب مدرسه حسنی رفتنمان و بازی فوتبال کردنامن
دلتنگ شب تا صبح نشستن و با پسرخاله های پلی استیشن بازی کردن
دلتنگ بازی های محلی مثل دار کِلِ و دارتیپا و کارتِ و مایه بازی با بچه های فامیل و هم محله ای ها...
دلتنگ طنز 77 ، طنز نقطه چین...
دلتنگ ظهرها از خانه جیم زدن و به سمت استخر رفتن با دوستان
دلتنگ آن دوچرخه 20 بنفش و سبز رنگ
دلتنگ آن باران های واقعا سیل آسا! یک بار موقع عروسی پسرخاله ام آنقدر باران آمده بود که کل کوچه های محل را آب ورداشته بود و ما سوار بر یک کنده نخل و همراه با جریان آب از این کوچه به آن کوچه میرفتیم...
دلتنگ صبح ساعت 4-5 بلند شدن و مشق نوشتن و درس خواندن
دلتنگ 6 سال جر و دعوا و قهر و آشتی من و محمدعلی!
دلتنگ هر شب ماه رمضان حسینیه اعظم رفتنمان جهت ختم قرآن با دوستان
دلتنگ زمستان و بخاری علائدین و خواب خوش در کنار آن
و خیلی از دلتنگی های دیگر...
امیدوارم یک روز بتوانم همینجا از آینده و خوشی هایش بنویسم...